شکننده اندوه. (آنندراج). غمخوار. متعهد. (فرهنگ فارسی معین) : روی تو مرا روز و شب اندوه گسار است شاید که پس از انده اندوه گساریست. فرخی. و رجوع به اندهگسار شود
شکننده اندوه. (آنندراج). غمخوار. متعهد. (فرهنگ فارسی معین) : روی تو مرا روز و شب اندوه گسار است شاید که پس از انده اندوه گساریست. فرخی. و رجوع به اندهگسار شود
اندوه خوار. غم خوار. غم خور. غمگین: خجسته بادت نوروز و نیک بادت روز تو شادخوار و بداندیش خوار و انده خوار. فرخی. روا بود که یکی مرد آفرید ایزد و هم زتنش یکی جفت کرده انده خوار. (از جامع الحکمتین ص 233) ، تدهین شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روغن داده. مدهون. (از صحاح الفرس) ، مطلا و مفضض شده. (ناظم الاطباء). زراندود. مموه. (یادداشت مؤلف) : قلب اندودۀ حافظ بر او خرج نشد کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود. حافظ
اندوه خوار. غم خوار. غم خور. غمگین: خجسته بادت نوروز و نیک بادت روز تو شادخوار و بداندیش خوار و انده خوار. فرخی. روا بود که یکی مرد آفرید ایزد و هم زتنش یکی جفت کرده انده خوار. (از جامع الحکمتین ص 233) ، تدهین شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روغن داده. مدهون. (از صحاح الفرس) ، مطلا و مفضض شده. (ناظم الاطباء). زراندود. مموه. (یادداشت مؤلف) : قلب اندودۀ حافظ بر او خرج نشد کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود. حافظ
آنکه تسکین می دهد و آرام میکند غم و اندوه کسی را. (ناظم الاطباء). شکننده اندوه. (آنندراج). اندوهگسار: مرا خود ز گیتی همی بود و بس چه انده گسار و چه فریادرس. فردوسی. ببین نیک تا دوستدار تو کیست خردمند و انده گسار تو کیست. فردوسی. نیارا همی بود (دختر ایرج) انده گسار بماند ز درد پسر یادگار. فردوسی. بدو گفت خسرو چه گفتی بگوی نه انده گساری نه پیکارجوی. فردوسی. گفتم کانده گسار من بره اندر خدمت میر است گفت محکم کاری. فرخی. چون بره انده گسار با تو نباشد انده و تیمار خویش با که گساری. فرخی. بروز انده گسارم آفتاب است که چون رخسار تو با نور و تاب است بشب انده گسارم اخترانند که چون بینم بدندان تو مانند خطا گفتم نه آن اندوه دارم که باشد هرکسی انده گسارم. (ویس و رامین). وگر انده از برف بودت مجوی ز مشکین صبا بهتر انده گسار. ناصرخسرو. کسی را که رود و می انده گسارد بود شعر من هرگز انده گسارش ؟ ناصرخسرو. هرگز از هیچ اندهم انده نبود کز جهان انده گساری داشتم. خاقانی. کو دلی کانده گسارم بود و بس از جهان زو بوده ام خوشنود بس. خاقانی. انده گسار من شد و انده بمن گذاشت وامق چه کرد زانده عذرا من آن کنم. خاقانی. خند خندان بستد و بر لب نهاد جام می آن همچو می انده گسار. سیدحسن (از آنندراج). و رجوع به اندوه گسار شود
آنکه تسکین می دهد و آرام میکند غم و اندوه کسی را. (ناظم الاطباء). شکننده اندوه. (آنندراج). اندوهگسار: مرا خود ز گیتی همی بود و بس چه انده گسار و چه فریادرس. فردوسی. ببین نیک تا دوستدار تو کیست خردمند و انده گسار تو کیست. فردوسی. نیارا همی بود (دختر ایرج) انده گسار بماند ز درد پسر یادگار. فردوسی. بدو گفت خسرو چه گفتی بگوی نه انده گساری نه پیکارجوی. فردوسی. گفتم کانده گسار من بره اندر خدمت میر است گفت محکم کاری. فرخی. چون بره انده گسار با تو نباشد انده و تیمار خویش با که گساری. فرخی. بروز انده گسارم آفتاب است که چون رخسار تو با نور و تاب است بشب انده گسارم اخترانند که چون بینم بدندان تو مانند خطا گفتم نه آن اندوه دارم که باشد هرکسی انده گسارم. (ویس و رامین). وگر انده از برف بودت مجوی ز مشکین صبا بهتر انده گسار. ناصرخسرو. کسی را که رود و می انده گسارد بود شعر من هرگز انده گسارش ؟ ناصرخسرو. هرگز از هیچ اندهم انده نبود کز جهان انده گساری داشتم. خاقانی. کو دلی کانده گسارم بود و بس از جهان زو بوده ام خوشنود بس. خاقانی. انده گسار من شد و انده بمن گذاشت وامق چه کرد زانده عذرا من آن کنم. خاقانی. خند خندان بستد و بر لب نهاد جام می آن همچو می انده گسار. سیدحسن (از آنندراج). و رجوع به اندوه گسار شود
مثل بنده. مانند بنده و عبد. (فرهنگ فارسی معین) : نوشتند پس نامه ای بنده وار از ایرانیان نزد آن شهریار. فردوسی. وز آن پس چو فرمایدم شهریار بیایم پرستش کنم بنده وار. فردوسی. هرچه خداوند سلطان بفرماید بنده وار پیش رویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 452). دعاگوی این دولتم بنده وار خدایا تو این سایه پاینده دار. سعدی. رضا ده به فرمان حق بنده وار که چون او نبیند خداوندگار. سعدی. بنده وارت بسلام آیم و خدمت بکنم ور قبولم نکنی میرسدت کبر و منی. سعدی
مثل بنده. مانند بنده و عبد. (فرهنگ فارسی معین) : نوشتند پس نامه ای بنده وار از ایرانیان نزد آن شهریار. فردوسی. وز آن پس چو فرمایدم شهریار بیایم پرستش کنم بنده وار. فردوسی. هرچه خداوند سلطان بفرماید بنده وار پیش رویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 452). دعاگوی این دولتم بنده وار خدایا تو این سایه پاینده دار. سعدی. رضا ده به فرمان حق بنده وار که چون او نبیند خداوندگار. سعدی. بنده وارت بسلام آیم و خدمت بکنم ور قبولم نکنی میرسدت کبر و منی. سعدی